loading...
پرتال بیا تو فان
تلگرام

آخرین ارسال های انجمن
mahdi azad بازدید : 649 پنجشنبه 23 بهمن 1393 نظرات (0)

حرف مفت زماني كه ناصر الدين شاه دستگاه تلگراف را به ايران آورد و در تهران نخستين تلگرافخانه افتتاح شد مردم به اين دستگاه تازه بي اعتماد بودند. براي همين، سلطان صاحبقران اجازه داد كه مردم چند روزي پيام هاي خود را رايگان به شهرهاي ديگر بفرستند. وزير تلگراف استدلال كرده بود كه ايراني ها ضرب المثلي دارند كه مي گويد «مفت باشد كوفت باشد.» يعني هر چه كه مفت باشد مردم از آن استقبال مي كنند. همين طور هم شد. مردم كم كم و با ترس براي فرستادن پيام هايشان راهي تلگرافخانه شدند. دولت وقت، چند روزي را به اين منوال گذراند و وقتي كه تلگرافخانه جا افتاد و ديگر كسي تلگرافخانه را به شعبده و جادو مرتبط نكرد مخبر الدوله دستور داد بر سردر تلگرافخانه نوشتند: «از امروز حرف مفت قبول نمي شود.»  مي گويند «حرف مفت» از آن زمان به زبان فارسي راه پيدا كرد.

mahdi azad بازدید : 631 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

یه پشه اومده بود تو اتاقم
اومدم بزنم تو سرش تا صدا سگ بده
تا منو دید گریه اش گرفت
بهم گفت این رسم مهمون نوازی نیست
من 6 ماه نبودم فکر کردم دم در برام میخوای گاوی گوسقندی چیزی بکشی
توی بی معرفت حتی یه پارچه هم نصب نکردی
دستاشو باز کرد و منو بغل کرد
گفت دلتنگت بودم رفیق
بهش گفتم بیا یه خورده دم گوشم ویز ویز کن...
اصلا صداش مثل لالایی دلنشین بود
الانم چایی و شیرینی و آجیلشو خورده و تخت خوابیده
بیچاره حق داشت خسته راه بود
فردا قراره از خاطرات 6 ماه گذشتش برام بگه...

 

 

mahdi azad بازدید : 609 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند
از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و ی کورسى آخرین مدل جلوى
پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود:
"متشكرم از طرف پدر زنت"

 

 

mahdi azad بازدید : 829 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

مامان داره ظرف میشوره رو به من میکنه میگه: امروز رفتی دکتر چی شد؟؟؟

 


شروع به توضیح دادن می کنم یهو ظرف از دست مامانم میوفته میشکنه!!!

 


مامانم: ااااااااااااه انقدر حرف میزنی حواسم پرت شد دیگه سرویس ناقص شد!!!!

 


من:
خنثی

 

بابام داره تلویزیون میبینه رو به من میگه: رفتی بانک چی شد؟؟؟

 


با کلی ذوق و شوق شروع به تعریف میکنم یهو اخبار BBC شروع میشه!!!!

 


بابام در حال زیاد کردن صدای تلویزیون: هیــــــس هیچکی حرف نزنه!!!!

 


من:
افسوس

 


داداشم تو اتاقش داره درس میخونه صدام میزنه میگه بیا ...

 


کلی خوشحال میرم تو اتاق میگم جانم داداش یهو تلفنش زنگ میزنه دوست دخترشه!!!

 


داداشم در حالی که نیشش باز شده دیده دختره زنگ زده : میشه بری بیرون درو ببندی؟؟
من:
ناراحت

 


 


میشینم تو اتاقم پای کامپیوتر ، مامان بابام و داداشم در حال حرف زدن صداشون از حال داره میاد:

 


مامانم: این پسره از دست رفت

 


بابام: آخر سرطان باسن میگیره انقدر میشینه پای کامپیوتر!!1!

 


داداشم : پرروش کردی دیگه !!

 

 


گرفتار شدیم به خدا !!!!عصبانی

 

 

mahdi azad بازدید : 703 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.
مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد. و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: ۴۰۰۰ دلار.
مشتری: این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.

mahdi azad بازدید : 731 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

خبرنگارمیپرسه : گوسفندات چی میخورن؟
چوپان میگه سفیدا یا سیاها؟
خبرنگارمیگه: سیاها ...چوپان میگه: علف
خبرنگار میگه:و سفیدا ؟
چوپان میگه: اونا هم علف
خبرنگار میپرسه : شب اونا رو کجا نگه میداری؟
چوپان میگه:سفیدا یا سیاها ؟
خبرنگار میگه:سفیدا ... چوپان میگه: تو یه خونه ی بزرگ
خبرنگار میگه: و سیاها ؟
چوپان میگه : اونا رو هم توهمون خونه ی بزرگ
خبرنگار میپرسه:وقتی بخوای تمیزشون کنی چطوری اینکارومیکنی؟
چوپان میگه: سفیدا یا سیاها ؟ خبرنگار میگه: سیاها ... چوپان میگه : باآب اونا رو میشورم
خبرنگار میگه:و سفیدا؟
چوپان میگه: اونارو هم با آب میشورم
خبرنگاره عصبانی میشه به چوپانه میگه : توچرا اینقد نژادپرستی میکنی هی میگی سفید یاسیاه ؟؟؟
چوپانه میگه:آخه سفیدا مال منن
خبرنگارمیگه :و سیاها ؟
چوپانه میگه :اوناهم مال منن

mahdi azad بازدید : 705 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪﻧﺎﻇﻢ ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪ : ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﯽ ، ﻫﯿﭽﯽ
ﻣﺠﺘﺒﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ،ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﻣﺎ ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺑﺮﮔﻪ ﻣﺠﺘﺒﯽ ، ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﺸﺖﺍﺷﮏ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺑﯿﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺁﻣﯿﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ.

ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺛﻠﺚ ﺍﻭﻝ :
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﯾﮏ ﻣﺜﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺗﻬﯽ ﻧﺎﻡ ﺑﺒﺮﯾﺪ
ﺟﻮﺍﺏ :ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻣﺎ
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﻋﻀﻮ ﺧﻨﺜﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟
ﺟﻮﺍﺏ : ﺣﺎﺝ ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺁﻗﺎ ، ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﺭﯾﺤﺎﻧﻪﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﯿﺞ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺗﻌﺪﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺟﻮﺍﺏ : ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﭘﯿﻨﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭﻡﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻻﻋﻼﺝ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻣﺎﺳﺖ
ﻣﻌﻠﻢ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺍﺷﮑﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﻧﺎﻣﺴﺎﻭﯼ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﺪ
ﺟﻮﺍﺏ : ﻧﺎﻣﺴﺎﻭﯼ ﯾﻌﻨﯽ ، ﯾﻌﻨﯽ ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ، ﺍﺯ ﻣﺎﺑﻬﺘﺮﺍﻥﺍﺻﻼ ﻧﺎﻣﺴﺎﻭﯼ ﮐﻪ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻭ ﺗﻤﺠﯿﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺍﻟﻬﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺑﺨﺶ ﭘﺬﯾﺮﯼ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﺟﻮﺍﺏ : ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺁﻗﺎﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﺬﯾﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﯼﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﺎﻟﻪ ﺳﺎﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺳﺌﻮﺍﻝ : ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﭼﻪ ﺧﻄﯽﺍﺳﺖ ؟
ﺟﻮﺍﺏ : ﺧﻂ ﻓﻘﺮ ، ﮐﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﻟﯿﻼ ، ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺭﺍ ، ﺳﺮﯾﻌﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﺶ ﻣﺘﺼﻞ ﮐﺮﺩ.

ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻤﯽ ﺧﯿﺲ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﺧﻮﺍﻧﺎ ،ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺛﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﯾﺎﺿﯽ ، ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﺪﺍﺩ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﺮﺩ ، ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻟﺮﺯﺍﻧﺶ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﺁﻗﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ :
ﮔﻔﺘﯿﺪ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﯿﻢ ؟ ﻫﯿﭽﯽ ؟ﺑﻌﺪ ﻋﻘﺐ ﻋﻘﺐ ﺭﻓﺖ ، ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﮔﻢ ﺷﺪ...

 

mahdi azad بازدید : 613 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد، سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راستبه سراغ میز راننده کامیون رفتند.

بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را دراستکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت.
دومی شیشه نوشابه راروی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد.
وقتی راننده بلند شد تاصورتحساب را پرداخت کند، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد، ولی باز هم ساکت ماند.

دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت:
چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی هم بلد نبود، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت!!!

نتیجه اخلاقی: زورگوها, از جایی چوبش رو خواهند خورد که فکرش رو هم نمی کنن.

mahdi azad بازدید : 539 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

 


 

mahdi azad بازدید : 765 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد.
اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند.
 و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.
آن مرد خسته و زخمی پسرک را به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند.
 پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم»
 مرد در جواب گفت:
«احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد»!

mahdi azad بازدید : 585 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

شوهر مریم چند ماه بود که در بیمارستان بسترى بود.
بیشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشیار مى‌شد. امّا در تمام این مدّت، مریم هر روز در کنار بسترش بود.

یک روز که او دوباره هوشیاریش را به دست آورد از مریم خواست که نزدیک‌تر بیاید.
مریم صندلیش را به تخت چسباند و گوشش را نزدیک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مریم که صدایش بسیار ضعیف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:

تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى.
وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.
وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى.
وقتى خانه‌مان را از دست دادیم، باز هم تو پیشم بودى.
الان هم که سلامتیم به خطر افتاده باز تو همیشه در کنارم هستى.
و مى‌دونى چى می‌خوام بگم؟

مریم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت:
«چى مى‌خواى بگى عزیزم؟»

شوهر مریم گفت:
«فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى میاره!»

بخت

mahdi azad بازدید : 581 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد...!
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود...
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: ای مرد کجا می روی؟
مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!
گرگ گفت : میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟!!
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : ای مرد کجا می روی ؟!
مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!

 

برو ادامه مطلب ادامه مطلب

mahdi azad بازدید : 625 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم

mahdi azad بازدید : 543 شنبه 07 تیر 1393 نظرات (0)

 

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند.

 

دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره.

 

اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می‌کرد.

 

این داستان در تمام منطقه پخش شد.

 

هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می‌کرد.

 

تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد.



 

درباره ما
Profile Pic
سایتی برای گذراندن به صرفه .قت در کنار خانواده مطالب آشپزی جوک عاشقانه عکس و........ شعار ما :به امید روز بزگ تر IN HOPES OF DAY BIGGER
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • خرید با ویزاکارت
  • ظروف استیل آشپزخانه
  • روغن خراطین انیس
  • اسکریپت تبادل لینک اتوماتیک
  • چاپ سابلیمیشن
  • آتیش بازی
  • کوارتز
  • بلاروس
  • وکیوم سینه زنان
  • وکیوم سینه زنان
  • ژل لوبریکانت زنانه
  • آموزش ماساژ
  • ماساژ
  • بادکش سینه
  • وکیوم سینه
  • بزرگ شدن سینه
  • افزایش سایز سینه
  • بزرگ کننده سینه
  • بزرگ شدن سینه
  • بزرگ کردن سینه
  • دستگاه وکیوم سینه
  • وکیوم سینه
  • دستگاه لیزر برش فلز
  • روغن زالو اصفهان
  • روغن خراطین عمده
  • روغن خراطین هندی
  • پرتال نیاز کار|آموزش خوداشتغالی
  • روغن زالوی اصل
  • روغن زالو ایران
  • روغن زالو تهران
  • روغن زالو تبریز
  • روغن زالوی شیراز
  • روغن زالو مشهد
  • روغن زالو کرج
  • روغن زالو بوشهر
  • پخش عمده روغن زالو
  • خرید عمده روغن زالو
  • خرید اینترنتی روغن زالو
  • خاصیت روغن زالو
  • روغن زالو هندی
  • روغن زالو طب سنتی
  • خرید روغن زالو
  • فروش روغن زالو
  • فروش روغن زالو
  • روغن زالوی اصل
  • بهترین روغن زالو
  • روغن زالو بندرعباس
  • زالو درمانی
  • فروش روغن زالو
  • روغن خراطین
  • وبلاگ عمومی شهر باران (رشت )☔
  • °•☆ღεł☤ҡą
  • آتنا
  • سایت کسب درآمد ، آموزشی تفریحی ، بیا توم
  • سامانه اس ام اس رایگان
  • صدر گوگل|خرید بک لینک|فروش بک لینک
  • ʐ ....-_-
  • درگاه پرداخت اینترنتی شتاب
  • بیا تو خودت میفهمی!
  • سایت تفریحی
  • تبادل لینک
  • هنرکده اول
  • هدفون بیتس
  • ღ.•*'★'*•..ღ Girls & Boys Over Flower ღ..•*'★'*•.ღ
  • عشق و حال را تجربه كرده اييد؟عايا
  • انجمن اسلامی الشتر
  • هاست لینوکس
  • وب سایت 2 ادز
  • هندزفری تغییر صدا اصل
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    پسری یا دختر؟
    نظرتون درباره سایت بیا تو فان
    تو کدام قسمت ایران هستید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 205
  • کل نظرات : 47
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 79
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 186
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 2,108
  • بازدید سال : 14,203
  • بازدید کلی : 742,421